نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نفس فرشته عشق

اولين برف بازي دخترم

دختر گلم پارسال این موقع کوچولو بودی و هیچی از برف نمیدونستی . ولی امسال حسابی خانوم شدی و باهوش .   اولین برف امسال  که فکر کنم ٢٥ آذر  اومده بود ، طبق معمول هر هفته که از شنبه تا سه شنبه به خاطر شما خونه مامان جون میشیم  ، شب برف بارید ، من هم برفا رو نشونت میدادم  ،بهت میگفتم : نفس ببین چه قشنگن برفا ، ببین چه رنگ قشنگی دارن. رنگش سفیده . نفسم  ببین آسمونو. ببین اون بالا رو ، برفا از اون بالا میان. بهت می گفتم نفس ببین اینا برفن ، بگو برف ، شما هم ذوق زده شده بودی یه لحظه هم دل نمی کندی از نگا کردن به برفا و تند تند دستای نازتو می زدی به صورتم و می گفتی مامان برس برس من هم می ...
27 بهمن 1391

هوراااااااااااااا دخترم رکورد مکعب چینی رو شکست

امروز میخواستم ازت عکسس بگیرم برا اینکه موفق شده بودی 3 تا مکعب رو هم بزاری ، همین که آماده عکس گرفتن شدم دیدم چهارمی پنجمی و... ششمی هم گذاشتی و مامان وبابا یهویی اینطوری شدن آفرین به تو باهوش مامان که اینقدر با دقت و باتمرکز کامل زوم کردی و رکورو شکستی .     عاشقانه  بگم  که : من خیلی دوست دارم " من تورو بیشتراز دیروز و کمتر از فردا دوستت دارم " ...
14 بهمن 1391

هستی ، فربد خوش اومدین

دیشب نفس گلم مهمون داشت . فربد و هستی و بابا و مامانش بعد از مدتها اومده بودن خونه نفسی. امروزم از صبح که پاشدیم ، از هستی و فربد کلی عکس گرفتیم. هی هستی لباس عوض میکرد و ژست میگرفت و می گفت عمو عکس بگیر، حتی وقتی فربد داشت لباساشو عوض می کرد می پرید تو نوبت فربد و بازم عکس، عکس ، عکس و عکس ولی واقعا همه عکسا قشنگ دراومدن. چون عمو فرامرز موقع انداختن عکسا نبود هستی همش انتظار اینو می کشید که بابایی بیاد و عکسامو ببینه . تازه همون لحظه هم چند تا از عکسارو گذاشتیم تو facebook نفس . خاله سپیده سریعا like کردش. هستی هم از مامانش قول گرفت که براش یه صفحه face باز کنه. قراره امشبم هستی مهمون نفس باشه . آخه به ن...
23 آذر 1391

ماهی کوچولو

دخترم ماهی کوچولو شده . موضوع از این قراره که ما یه روزی که خونه ی خاله فرشته مهمون بودیم . توی تنگشون ماهی داشتن ومامی هم خواست مشغولت کنه که ماهی رو نشونت دادم و بهت گفتم مامانی ببین چقدر نازه این ماهی و شما هم خیلی ذوق کردی .  لبهامو مثل ماهی میکردم و نشونت می دادم .مثل بازو بسته کردن لبهای ماهی .  که شما عسلم هم  یه دل نه صد دل عاشق ماهی شدی .و تند تند لبهای نازتو بهم می چسبوندی و میگفتی ماه ماه یعنی ماهی قربون این لبهای نازت برم . چه ماهی کوچولوم نازه . چه لبهای نازی داری . عین ماهیها باز و بسته می کردی ومن هم بغلم گرفتم و می بوسیدمت و شما هم تند تند تکرارش میکردی .   ...
23 مهر 1391

لحظه تحویل سال 1392

      آنجا که باغ در اسارت پاييز بود بهار امد با خلعتي از شکوفه هاي رنگين و باغ را به جشن شکوفايي و رقص شاپرکها دعوت نمود....   بهار امد و به باغ شيوه رستن اموخت...   بهار امد و عطر نفس شکوفه هاي سيب در ذهن زمين جاري گشت و کوهساران ابستن سبزهها....   بهار امد تا پرندگان تبعيدي به ديار خويش باز گردند و در فراز طليعه روز زندگي دوباره را اغاز نمايند...   درختان بار ديگر در هيات شکوفها طبيعت را به زيبايي اراستند و پرندگان را به لحظه هاي گرم هم اغوشي در زير رواق گلبرگهاي نسترن بشارت دادند   چشم شقايقها نگران ...
30 فروردين 1391